آيلينآيلين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آيلين فندوق مامان و بابا

كلمات ساختگي آيلين

توتو = كيشميش پوپو = سيب زميني سيلاب = خاله پ پ= بستني   خيلي شيرين زبون شدي دخترم تلفنو ميگيري دستت هي تو خونه ميچرخي با خاله مريم يا بابابزرگينا حرف ميزني مجال نمي دي من حرف بزنم صبحا كه از خواب بيدار ميشي ميگي سيلاب ميي يعني خاله بعد صبحونتو تعارف ميكني تا خاله بخوره چند روز پيش تلفني با بابابزرگ دايي رضا حرف زدي هي گفتي دايي بيا بابا جي بيا اشكشونو دراوردي و اونام تعطيلات اومدن پيش ما كلي بهمون خوش گذشت باز از اين كارا بكن عزيز مامان   ...
17 خرداد 1393

آيلين در شهربازي شهر خورشيد .....9 خرداد

جمعه عصري با بابايي و تيناينا با هم رفتيم شورابيل كنار درياچه يكم قدم زديم هوا يكم سرد بود زود رفتيم شهربازي يه 50 متري منو شما با خاله عهديه و تينا پياده رفتيم تا شما چرخ سواري كني كيف كرده بودي يه نسيم خنكيم ميخورد تو صورت نازت نازتر شده بودي وقتي وارد شهربازي شديم خيلي ذوق داشتي سوار قطار كرديمت شما تو يه واگن تينا هم تو ي واگن خيلي ميترسيدم كه بيفتي كمربندتو محكم بستم اومدم بيرون تا شروع كرد به راه افتادن شروع كردي به خنديدن خيلي خوشت اومده بود ذوق زده شده بودي لوكوموتيو رانم شما بودي وسطا بلند ميشدي باز ميشستي همچين فرمونو دستت گرفته بودي انگار واقعا داري ميرونيش وقتي تموم شد وايساد پياده نميشدي مي خواستي دوباره سوار شي به زور اورديم...
10 خرداد 1393

باباجي ممنونم

دختر قشنگم ي روز قبل برگشتنمون به اردبيل بابايي كه اومده بود دنبالمون با تمام خستگي كه داشت و كمر درد هميشگيش باهم ديگه رفتيم براي شما يه سه چرخه ناز خريديم چون شما عاشق سه چرخه باران شده بودي و ميديديش گريه ميكردي تا سوارش بشي از اونجاييم كه باباجي شما رو خيلي دوست داره قول داده بود بخره كه اونم خريد. باباجي ممنونم   اينم عكس سه چرخه ناناز خانوم     آيلين آماده براي دور دور و آفتاب گيري     و آيلين در دور دور با سه چرخه خوشحالي از سرو روت ميريزه       ...
8 خرداد 1393

سفرنامه مشهدي خانوم.....11 ارديبهشت

دختر گل مامان پنجشنبه 11 ارديبهشت به همراه بابا و مامان بزرگ جون،دايي علي،محمد و بابا ناصر كه بهش ميگي باباجي(باباجون) از بس كه دوستش داري راهي مشهد شديم با قطار سفر كرديم تو راه خيـــــــــــــــــــــــــــــلي بهمون خوش گذشت شما تو كوپه خيلي شيطنت كردي و آخرش رو پاي من خوابيدي و گذاشتيمت تو صندلي ماشينت راحت خوابيدي تا وقت رسيدن   اينم عكسش.....      آيلين در رستوران هتل خيلي خوشحال بودم صندلي غذاي كودك داشتن شمام راحت بودي موقع غذا خوردن ببين چه لمي دادي     آيلين در كوه سنگي   زود خوابيدي و رفتي تو بغل مامان بزرگ جون ...
8 خرداد 1393
1